من نمیدانم که چرا می گویند...!
آری!
به مانایم قسم...
من نمیدانم و نمیخواهم که بدانم که چرا می گویند� خنده برهردرد بی درمان دواست � وای! وای ازاین درد.
درد؟؟؟چه غریب است درد! این واژه دردآلود، این واژه آمیخته باصبر،
آری،آری!صبراست دردمن
به مانایم ، به مانایم، هجر است درد من!
می خواهم که بدانی
آری، مانایم تنهاوتنها توبدان
بدان که درد است درد من!
مانایم،مانایم،مرنج ازمن،مرنج
میدانم که میپرسی ازمن،تنهاازمن که چرادرد؟!
آری!گویی به من که چرا درد؟چرا؟!
مانایم، جوی سوالت،خوددریای جواب است
آری تو خودگفتی به من
توخود خواندی به من،این سوال را...نه!این جواب را
پس...
تاکه مانایم هست.چرادرد؟؟؟؟
مانای من،
درد من،
درمان من،
تا تو هستی درد هست
اما...
تو درمان درد منی...
مانایم!
میدانم که می دانی
من اگر هستم...
به درد تو هستم
نه!
به درمان تو هستم
و به دل میدانم، وبه دل می خوانم
که اگر مانایم نبود
به دلم نور،به دلم عشق، به دلم درد نبود...
مانای من، می دانم
و میدانم که میدانی...
مانایم
تو خودگفتی به من
تو خود خواندی به من...
این درد را
این عشق را
این سوز را
آری! تو خودخواندی به من
این راز را...
و خواندی به من در حریم فلک
که باز گویم این راز را.
من نیز به دل،آری! به دل وبه نور
باز می گویم این سوز را
که بدانید
آری! بدانید
چون که مانای من میداند
ومیخواهد که بدانید
پس به دل وبه نور بدانید
که...
در این دنیای آب ونار
در این دنیای سوزوساز
آری!
در این دنیا
گریه بر هر درد بی درمان دواست!
یکشنبه 2 مرداد 1390 - 10:43:41 PM